۱۳۸۰ بهمن ۲۹, دوشنبه

كاريكلماتور

ــ وقتي نيستي نگاهم دست خالي به چشمم باز مي گردد .
ــ در فصل بهار از ترس اينكه گياه روي گونه ام نرويد اشك نمي ريزم .
ــ اگر خورشيد عينك دودي بزند خلايق به عينك آفتابي احتياج پيدا نمي كنند .
ــ باغبان گلهاي پيراهنت هستم .
ــ نمي دانم خودم را كجا جا گذاشتم .
”پرويز شاپور”

ــ بود و نبود بهار ، چيزي از زيبائي گلهاي قالي كم نمي كند .
ــ برق نگاهش خاموشي نداشت .
ــ حمام آفتاب گرفتن يخ به قيمت جانش تمام مي شود .
ــ با وجوديكه شمع دلم را بسرقت برده اند ، ته دلم روشن است .
ــ هيچي نيست ، انسان است ، كافيست !!
”حميد شاد”

ــ پشه ها منافذ پوست تنم را تكثير مي كنند .
ــ خواب غفلت به رختخواب احتياج ندارد .
ــ سايه هاي چهار نژاد يك رنگ است .
”نورالله نجات”

ــ خنده ، گريه را عاقبت به خير مي كند .
ــ آب تنبل روانهء چاله مي شود .
”حميد صاحبي”

هیچ نظری موجود نیست: