۱۳۹۱ اردیبهشت ۹, شنبه

از این جبر جغرافیایی ملولم

۱۳۸۲ خرداد ۳۱, شنبه

خدانگهدار

حدودا دو سال پيش مي خواستم بگم ، ببينم و بخندم . مي خواستم بنويسم و صدام رو بگوش خيلي ها برسونم .
هميشه دوست داشتم گذشته ها رو به قصد پيوند زدن به امروز و به نيت يافتن ريشه هاي علاقه اي كه به كاريكاتور داشتم زير و رو كنم و در اين دو سال تموم سعي و تلاش خودم رو كردم .
اما الان حس مي كنم كه ديگه وبلاگ نمي تونه من و ارضا كنه و ديگه نمي تونم در اين محيط كار كنم !!
اما مطمئن باشيد به زودي ( خيلي زود ) دوباره در قالبي جديد( سايتي كاملا خبري ) بر مي گردم .
پس تا بعد !!!
همين

خلاصه نامه

كاركردن توي محيط بلاگ براي من پر بود از تنش ها و اتفاقات عديده ، كاري رو شروع كرده بودم كه خيلي براي من دشوار بود ، قرار بود به تنهايي كليه اخبار دنياي كارتون و كاريكاتور را منتشر كنم ، فكر كنم كلمه به تنهايي درست به عينه تصديق اسم سردبير خودم حسين درخشان بود ، البته با تما م مصيبتها و دردسر هاش .
خوب اولين اتفاق خوشايند در اين دنياي مجازي پيدا كردن يك خواهر، يك دوست، يك همزاد و يك همراز بود كه تونست با اون انرژي مثبت خودش من رو از همون ابتدا به ادامه كارتشويق كنه ، دوست عزيزم مريم جان هميشه از تو ممنونم و همچنان روزها رو به اميد ديدار تو مي گذرانم.
البته اينجا بايد خواهر دوم خودم رو هم معرفي كنم سركار خانم شيندخت بزرگوار و عزيز كه قبول كرد كه خواهر من حقير باشه ، براي ديدن دوباره اون دارم لحظه شماري مي كنم و اميدوارم كه بتونم دوباره ايشان و خانواده محترمشون رو زيارت كنم.
خيلي برام جالب بود اولين نظرخواهي كه در وب لاگم گذاشتم. فقط 13نفر به اون جواب دادن ( البته اون موقع ها مثل الان امكانات نبود و كامنتي وجود نداشت)
مريم آسمان آبي ، ندا حريري ( افكار پراكنده يك زن منسجم كه بعدها با كشيدن چند كاريكاتور از ايشان مصادف شد با خداحافظي هميشگي ندا از دنياي وب لاگ ) ، مهدي مسافر ، درويش سالك، ژيناي عزيز، نشاط جاويدان، هيس مرحوم، راستين گرامي، آلفاي فعال، افشين جينگيلي و تنها پدر اون زمان بابا و دخترش .
بلا روزگاريست عاشقيت !!! آره عاشق بودم، عاشق استاد عليزاده و هنوز هم عاشقم اما … اما هرچه بود گذشت.
راستش يادش بخير من اون روزها اسمم شهرام شهران بود باور نمي كنيد بريد ببينيد .
و باز يادم نمي روه توي محيط وب لاگ اولين بلاگي بودم كه براي خودم يك آرم درست كردم و درست يادم هست كه چقدر به دوستان توصيه مي كردم؛ كه تو را بخدا براي خود آرم درست كنيد، بنر درست كنيد ، و كو گوش شنوا !!! ( اما الان فكر كنم هر كي وبلاگ درست مي كنه اول يك بنر براي خودش دست و پا ميكنه )
و باز هم يادم نمي ره به خاطر عشق به استاد پرويز شاپور و كاريكلماتورهايش شاي اونها رو به دنياي مجازي اينترنت كشوندم و هميشه مي بينم بدون اينكه به اين اشاره بشه چطور از كاريكلماتورها در نشريات ، مجلات و پايگاههاي اينترنتي استفاده مي شه بدون ذكر هيچ نامي !!!
و باز هم يادم نمي ره بخاطر اينكه چند تا كاريكاتورج ن س - ي از كاريكاتوريست روسي زلاتوفسكي گذاشته بودم چطور هيتم بالارفت!!!
و باز هم يادم نمي ره كه بعد از گفتگوي يك صفحه اي با روزنامه جام جم، هيتم هيچ تغييري نكرد !!!
و چيزي كه اصلا يادم نمي ره زحمات دوست خوبم وفا جان كه خيلي به من كمك كرد و خيلي دوستاي ديگه كه بودن با اونها براي من برابري مي كرد با يك دنيا پر از محبت ، يك دنيا پر از شود و يك دنيا به مراتب بهتر از دنياي كارتون كاريكاتور
در باد، در باران. من خورشيدم، پشت ابرها پنهان. زندگی. نور. در باد، در باران. بوی خاک، بوی برگ ها، برگ های فرو افتاده بر خاک. پاييز. بوی می، بوی خم خانه، نرمی رنگ ها. پاييز را ديدم. آن دورها، کوه سفيد پوش شده. در باد، در باران. نم نم باران. رقص برگ، چرخش برگ رها شده. چنين است رهايی، که در فرو شدن هم می توان رها شد.
و وبلاگم رو با اولين نوشته اي كه پست كردم ، خاتمه مي دم ، آره باور كنيد درست اولين نوشته من در وبلاگ :

گفتند:نخنديد...........................خنده بر لبانمان خشكيد
گفتند:ايمان بياوريد.......................سعي به باور كرديم
گفتند:نبينيد..............................چشمانمان را بستيم
گفتند:نگوئيد...............................ما نگفتيم
گفتند:نيانديشيد...........................نتوانستيم نتوانستيم نتوانستيم

نوشتيم ، چاپ نشد
گفتيم ، شنيده نشد
اينك خوش دار كه شب گذشته است و شفق طلايه دار صبح آزاديست.
ميخوانيم و باك نداريم كه سپيده را كور باشيم.
سحر عطر آفتاب را به گل خواهد گفت :
كه اگر گفتيم ، شكفتيم و گفتيم آنچه را كه آزرده بود ياران را
و اگر مرديم دل به اسارت نسپرديم