۱۳۸۱ مهر ۳, چهارشنبه

اردشير رستمي روزنامه نگار طرح و رنگ و رويا
حسن زرهي(بخش چهارم)

اردشير رستمي از برخوردهاي روزانه و بي رحمانه ي آدمي با هستي و مارمولك سينه ي ديوار چنين ياد ميكند:
" ما با هستي برخورد بي رحمانه اي داريم، همانگونه كه به خودمان نيز رحم نميكنيم. به خانه وارد ميشويم، مارمولكي بي آزار در گوشه اتاق بر سينه ديوار استراحت ميكند. اگر مهرباني كنيم، دمش را ميگيريم و محترمانه از پنجره به بيرون پرتاب ميكنيم! هيچگاه نمي انديشيم كه پيش از آن كه ما در آن جا خانه بسازيم، او آنجا زندگي ميكرد و آشياني داشت.
در جاده رانندگي ميكنيم سگي وارد جاده ميشود. او را له ميكنيم و آسوده به راه خود ادامه ميدهيم! بعد در آرامش بخشيدن وجدان خود به اين راضي ميشويم كه اگر وارد جاده نشده بود، نميمرد. هرگز نمي انديشيم كه اين ما هستيم كه جاده را به محل زندگی او برده ايم. همه اين ها پرسش هايي است كه صبح تا شب و شب تا صبح ذهنم را درگير ميكند. از اين رو محور اصلي كارهايم را انسان تشكيل ميدهد. هنگامي كه حركتي خنده آور از اين انسان سر ميزند آن من هستم، تو هستي، ما هستيم و با به تصوير كشيدن آن ميخواهم آونگي را به صدا دربياورم تا به هوش باشيم. و اگر عشقي نيز در آن هست، مهري هست، لطفي و صلحي هست، آن را نيز ترسيم ميكنم تا خودمان را تشويق كنم."
در همان گفت وگو با ژيلا بني يعقوب در كتاب "روزنامه نگاران" كه هر هفته در شهروند سه شنبه ها چاپ ميشود، اردشير رستمي پس از همكاري با روزنامه جامعه از عمق و مهري كه در طرحهايش جان ميگيرد، ميگويد:
"بعدها طرح هايم عميق تر شد، عميق تر و مهربانانه تر ... همزمان با تعداد زيادي روزنامه و مجله همكاري ميكردم. چون ما نيازمند حرف زدن بوديم و مردم نيازمند شنيدن ... ما سال ها بود حرف نزده بوديم و آنها سال ها بود نشنيده بودند. ما تنها كساني بوديم كه ميتوانستيم حرف بزنيم. چون خيلي سخت جان بوديم، چون چيزي براي خود نمي خواستيم. به نظر من بيشتر كساني كه در آن روزنامه ها كار ميكردند، چيزي براي خود نميخواستند و به چيزي هم نرسيدند جز زندان، تهديد و بيكاري و ..."
خواندن همه ي حرفهاي دلنشين اردشير رستمي را وامينهم براي چاپ آن بخش از كتاب خانم بني يعقوب در شهروند. اما حيفم آمد از اين روزنامه نگار هنرمند و اين انسان شريف و آثار ارزشمند او يادي نكنم. دوست ديرين ناشناسم، نديده ام، اردشير رستمي، خسته نباشي!

هیچ نظری موجود نیست: