اردشير رستمي روزنامه نگار طرح و رنگ و رويا
حسن زرهي(بخش نخست)
ميتوانستم بنويسم اردشير رستمي روزنامه نگار شاعر، ميتوانستم بنويسم اردشير رستمي شاعر آفتاب و بهار و زن و زندگي.
ميتوانستم بنويسم اردشير رستمي قديمي ترين دوست من. اينكه هرگز نديدمش، او هم هرگز مرا نديده، در اين دوستي نقشي نخواهد داشت.
ميتوانستم بنويسم اردشير رستمي مادر خورشيد خانم كه هرروز صبح گيس دخترك را گلابتوني ميبافد و ميفرستدش به مدرسه ي زمين.
ميتوانستم بنويسم اردشير رستمي حتي با ضربه هاي شلاق هم ميتواند بنويسد"آزادي". ميتواند راهش را از ميان جاي سرخ ورم كرده ي ضربات شلاق بر جان جوان آدمي پيدا كند و برود به روستاي رنگين آزادي آدمي.
مينويسم دو گل نهاده است به چشم هايش كه گل برويد از نگاهش به جهان و آدمي ، كه گل بريزد از پلك زدن زود زود زندگي.
اين قلم ها، اين كتابها، اين دستان در استغاثه، اين شكاف در شهر، در ديوار، در دل، در كاغذ اين همه طرح و حرف.
آدمي اشك ميريزد در حضور دلي كه قرار است قلب زمين شود. در اين دور و جدا از ديوار و تپه ي زندگي.
نگاه به آفتاب سايه در تابوت، شكاف در ديوار، ترديد از جهان ميبارد انگار.
ماه مهربان آن بالا، ما هر دو اين پايين، ماه مهربان همين پايين، ميان حضور و حظ ما.
اين ماه است كه از آن بالا آمده تا گيسوي اين دختر نازنين، يا اين گيسوي دخترك كه نور ميپاشد به ماه.
ماه در ماه، ماه گيسو سياه در ماه روي نقره، در شفاف، در شبتاب.
همينطور ميتوانم زل بزنم به طرحهاي اردشير رستمي و حرف دلم را بزنم. حرف خودم را بزنم. اردشير هم حرف خودش را، حرف همديگر را بزنيم. يك قاچ آفتاب را اردشير داده است دست اين زن و شوهر كه سفره شان خالي نشود. آفتاب شده است نان سفره آدمي در دستان اردشير.
از گيسوي اين زن هم زمين سيراب شده و بهار زاييده است.
اين دختر دارد فرش رنگين بهار زمين را ميبافد با تار گيسوي سرخش در ميان برگهاي سبز اين همه گل، اين همه بهار.
اين مادر ماه را حامله است. از ماه بار بر دل دارد. ميخواهم دخيل ببندم به اين مرد، به اين قديس قلب خويش.
از ياقوت دلش قطره قطره جان ميچكاند اين دختر جوان در نهال نورسته در جانش.
گيسوي اين زن نازنين در جان مردش روان است به هزار رنگ و رويا، همين ه ميرود از روزگار مرد،
اردشير رستمي رنگ و رويا و زن و زيبايي و عاطفه را از سرانگشتانش جاري ميكند در جوهر زندگي. در جبهه ي مهر جهان. براي همين است كه ميخواهد روياهاي ياران رفته اش فراموش نشوند
۱۳۸۱ شهریور ۳۱, یکشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر