اردشير رستمي روزنامه نگار طرح و رنگ و رويا
حسن زرهي(بخش سوم)
از كار كودكي و خيابان خوابي در تهران چنين ياد ميكند:
"سيزده سالم بود كه به تهران آمدم. روزها كار ميكردم و براي خانواده ام پول ميفرستادم و چون جايي را نداشتم شب ها در خيابانها ميخوابيدم. البته به جز يك شب در هفته كه به خانه دايي ام در نارمك ميرفتم و آنجا ميخوابيدم."
اردشير رستمي از اخراجش از كيهان و از رفتنش به روزنامه جامعه ميگويد:
"بعد از دوم خرداد 76 از كيهان اخراج شدم. فكر ميكنم به خاطر همكاري ام با ايران فردا، پيام هاجر و آن بيانيه ها بود... ]بيانيه هاي حمايت از خاتمي[ و از همه مهمتر به خاطر اينكه ميخواستم در طرحهايم به همه انتقاد كنم نه فقط به بعضي ها ... روزنامه ي جامعه، قبل از هر چيز در پي عواطف بشري بود. جامعه در صفحه اول نخستين شماره اش ، عكس يك دختر زيبا را چاپ كرد، دختر دريا. اين يك اتفاق مهم در روزنامه نگاري ايران بود. جامعه جهان بيني ام را تغيير داد و طرح هاي تند و آتشين مرا به طرح هاي لطيف و عاشقانه تبديل كرد ..."
اردشير رستمي از خواندن شعر خسته نميشود. از ناظم حكمت و ريتسوس و ديگران مدام شعر ميخواند. اين شعر ريتسوس را در همان گفت وگويش با خانم ژيلا بني يعقوب كه فرازهايي از آن را در همين يادداشت نقل كردم ميخواند:
به من ميگويند شعر بگو،
من ميگويم انجير،
طغار ،
نان
و آنان به من خواهند خنديد و خواهند گفت:
اگر شعر گفتن به اين سادگي است ما ميتوانيم روزانه صدها شعر بسازيم
و اين همان چيزي است كه ما ميخواهيم ...
آواز ميخوانيم تا جهان را به هم نزديك كنيم ...
از اين واژه هاي ساده
از اين كردارهاي ساده
قامت زندگي بلندتر ميشود ...
۱۳۸۱ مهر ۲, سهشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر