۱۳۸۱ خرداد ۱۶, پنجشنبه

كاريكلماتور

ــ در راه ،‌ ديدن چراغ يك كلبه كوچك رسيدن را نويد مي دهد .
ــ‌ در تابستان ، يك درخت سايه مي اندازد بر داغي تن خيابان.
ــ سايه همچنان گسترده ست، بر روي هستيم .
ــ خانه اي مي خواهم كه پنجره هايش به سوي فردا باز شود .
ــ هميشه در تاريكي شب به فردا، به سپيده ي فردا انديشيده ام .
ــ هميشه با خستگي اي باور نكردني هر يك تيك سرگردان را را به يك تاك سر به هوا چسبانيده ام تا شب بگذرد .
ليلاي ليلي



.

هیچ نظری موجود نیست: