۱۳۸۱ اردیبهشت ۱۸, چهارشنبه

كاريكلماتور

ــ آفتاب و باران در كافه ترياري ‹ رنگين كمان › وعده ملاقات گذاشتند .
ــ اي كاش مي توانستم پرواز نامرئي افكار پرنده آسماني را ببينم .
ــ در محل ديدار ، در زير آوار لحظات انتظار مدفون شدم .
ــ رد پاي واژه ها را داخل سيم تلفن پيگيري ميكنم .
ــ گام برداشتن از تو شنيدن صداي پا از من ...
”پرويز شاپور”

ــ روزگار غريبي است ، يكي آب پاش گلاب دارد و يكي با گلاب پاش آب هم ندارد .
ــ شعار من در زندگي اين است : نه عشق و نه آفتاب چون هر دو غروب مي كنند .
ــ دريا براي صرفه جويي در مصرف آب موج كمتري مي فرستد .
ــ آنقدر نازك نارجي بود كه با گاز فندك خودكشي كرد .
”شيندخت”


.

هیچ نظری موجود نیست: