۱۳۸۱ اردیبهشت ۲۸, شنبه

كاريكلماتور

ــ‌ با يك دست آب حيات مي نوشم و با دست ديگر ماشه اسلحه اي كه روي مغزم گذاشته ام مي كشم .
ــ عزرائيل آنچنان به من نزديك بود كه وقتي به قصد خودكشي ماشه اسلحه را چكاندم همزمان جان سپرديم .
ــ با دسته گل به عيادت هزار دستاني رفتم كه خار پايش را مجروح كرده بود .
ــ روحم براي پرواز به آسمان پيله جسمم را سوراخ كرد .
ــ ساز شكسته را در دستگاه سكوت كوك مي كنم .
ــ به عيادت گل پژمرده شتافتم
”پرويز شاپور”



.

هیچ نظری موجود نیست: