۱۳۸۰ اسفند ۲۱, سه‌شنبه

كاريكلماتور : شماره 13

ــ پرنده محبوس آينه را شكست كه تصويرش را در قفس نبيند .
ــ قبل از خوردن قرص خواب آور ساعتم را از مچم باز مي كنم كه نخوابد .
ــ اگر بهار بودم تير چراغ برق را هم از نعمت روئيدن محروم نمي كردم .
ــ لحظه اي كه در مرز بودن و نبودن قرار گرفته بود با تيك تاك ساعت ناشناسي از پا در آمد .
ــ‌اگر خودم هم مانند ساعتم جلو رفته بودم حالا به همه جا رسيده بودم .
ــ براي رسيدن لحظه ديدار بيشتر از تمام ساعتها دقيقه شماري مي كنم .
ــ به ياد ندارم نابينائي به من تنه زده باشد .
”‌پرويز شاپور”

ــ در يك همه پرسي به مناسبت آغاز قرن 21 اعلام شد ، محبت آدمي نسبت به همنوعش ” ته ” كشيده است .
ــ كسي را كه در آستانه مرگ قرار مي گيرد ، هيچ خطري تهديد نمي كند .
ــ بعضي ها دروغ تو ذاتشان نيست ، سر زبانشان است .
ــ پايان كه چه عرض كنم ، آغاز همه چيز آزادي است .
”حميد شاد”

ــ وقتي نونم را آجر كرد ، با اون زدم سرش را شكستم !
ــ در كنفرانس عشق و منطق ، عشق پيروز شد .
ــ چرا من به اين كوچكي در دنيائي به اين بزرگي جا نمي گيرم ؟؟
ــ من معدن ياءسم ، لطفا” ، تو ماءيوسم نكن .
”سيد يوسف موسوي”

هیچ نظری موجود نیست: