۱۳۸۰ اسفند ۱۵, چهارشنبه

كاريكلماتور : شماره 12

اول حتما” سري به اين قسمت بزنيد ، زندگي نامه پرويز شاپور مبتكر كاريكلماتور

ــ در زمستان پوست موز را نمي كنم چون مي ترسم سرما بخورد .
ــ وقتي ساعتم عصباني مي شود ، تيك تاكهايش را فرياد مي كشد .
ــ وقتي لحظه ها ساعتم را هل مي دهند جلو مي رود .
ــ درباره موش حرف مي زدم تا سر و كله گربه پيدا شد . حرفهايم پا به فرار گذاشتند .
ــ نزديكترين آدمها به هم ، مسافرين اتوبوس هستند .
ــ چون روحم هنگام صعود به آسمان با كسر مواد سوختي روبرو شد ، به زمين بازگشت .
”پرويز شاپور”

ــ بعضي ها با همند و بعضي از هم ...
ــ اغلب آنهايي كه زندگيشان نمي چرخد ، درست نمي گردنند .
ــ زنگي در پرتو شمع به نسيمي بند است .
ــ اميد ، گلي است كه هر بامداد مي شكفد .
ــ بعضي ها براي شناخت خنده ، مي گريند .
ــ شما كارتان نباشد ، كار از اين بهتر ؟
”حميد شاد”

ــ صبح ، گره گشاي كلاف سردرگم شب است .
ــ ‌شيرين زندگي را به كام فرهاد تلخ كرد .
ــ بدن انسان زندان زندان بزرگي است با هزارن هزار سلول .
”حميد صاحبي”

هیچ نظری موجود نیست: